سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سهراب

سهراب سپهری

زندگی نامه

سهراب سپهری یکی از چهره های معاصر ایران به شمار می رود که در دو رشته هنری شعر و نقاشی کسب موفقیت کرد و به شهرت رسید . او در چهارم دی ماه سال 1307 هجری .ش در شهر قم به دنیا آمد . او تحصیلات ابتدایی را در زادگاه خود و دوره متوسطه را در کاشان به پایان رسانید ، سپس به تهران آمد و در هنرکده نقاشی دانشگاه به تحصیل پرداخت و فارغ التحصیل شد ، سپس کارگاه نقاشی را با سعی و تلاش خود تاسیس کرد و آثار زیبایی را به وجود آورد و در ضمن مسافرت هایی که به کشورهای اروپایی و هند و ژاپن کرد و کارهای هنری خود را در نمایشگاه ها به  معرض نمایش گذاشت . سهراب هنگامی که اولین مجموعه اشعار خود را منتشر کرد نظرات مختلفی در مورد شیوه شعر او از طرف محافل ادبی ارائه  شد ولی کم کم مورد توجه قرار گرفت و به شهرت رسید . سرانجام در اول اردیبهشت ماه سال 1359 شمسی سهراب دار فانی را وداع گفت و در امامزاده سلطان علی محمد باقر (ع) واقع در مشهد اردهال مدفون گردید .

ویژگی سخن

سهراب در آغاز کار شاعری خود تحت تاثیر شعرهای نیما بود که این تاثیر در اشعار او به وضوح دیده می شد اما در آثار بعدی او کم کم اشعارش شکل خاصی به خود می گیرد که نسبت به شعر شاعران هم دوره خود متمایز می گردد و می توان گفت که سهراب یکی از معروف ترین شعرای قرن حاضر ایران به خصوص در شعر نو می باشد .

معرفی آثار

آثار او عبارتند از : مرگ رنگ ، زندگی خواب ها ، آواز آفتاب ، حجم سبز ، هشت کتاب ، از کنار چمن ، صدای پای آب .

گزیده ای از اشعار

(از مجموعه مرگ رنگ)                    غمی غمناک

شب سردی است و من افسرده

راه دوری است و پایی خسته

تیرگی هست و چراغی مرده

می کنم تنها از جاده عبور

دور ماندند ز من آدمها

سایه ای از سر دیوار گذشت

غمی افزود مرا بر غمها

فکر تاریکی و این ویرانی

بی خبر آمد تا با دل من

قصه ها ساز کند پنهانی

نیست رنگی که بگوید با من

اندکی صبر ، سحر نزدیک است

هر دم این بانگ برآرم از دل

وای این شب چقدر تاریک است !

خنده ای کو که به دل انگیزم ؟

قطره ای کو که به دریا ریزم ؟

صخره ای کو که بدان آویزم ؟

مثل این است که شب نمناک است

دیگران را هم غم است به دل

غم من ، لیک غمی غمناک است

                                                         * * *                   

(از مجموعه حجم سبز)                          آب

آب را گل نکنیم

در فرو دست انگار ، کفتری می خورد آب

یا که در بیشه دور ، سیره ای پر می شود

یا در آبادی ، کوزه ای پر می گردد

آب را گل نکنیم

شاید این آب روان ، می رود پای سپیداری ، تا فرو شوید اندوه دلی

دست درویشی شاید ، نان خشکیده فرو برده در آب

زن زیبایی آمد لب رود

آب را گل نکنیم

روی زیبا دو برابر شده است

چه گوارا این آب !

چه زلال این رود !

مردم بالا دست ، چه صفایی دارند !

چشمه هاشان جوشان ، گاوهاشان شیر افشان باد !

من ندیدم دهشان

بی گمان پای چیرهاشان جا پای خداست

ماهتاب آنجا ، می کند روشن پهنای کلام .

بی گمان پای چیرهاشان جا پای خداست .

ماهتاب آنجا ، می کند روشن پهنای کلام

بی گمان در ده بالاست ، چینه ها کوتاه است .

مردمش می دانند ، که شقایق چه گلی است

بی گمان آنجا آبی ، آبی است

غنچه ای می شکفد اهل ده باخبرند

چه دهی باید باشد !

کوچه باغش پر موسیقی باد !

مردمان سر رود ، آب را می فهمند .

گل نکردندش ، ما نیز

آب را گل نکنیم

                                                 * * *        

(از مجموعه آواز آفتاب)                        نیایش

نور را پیمودیم ، دشت طلا را درنوشتیم

افسانه را چیدیم ، و پلاسیده فکندیم

کنار شن زار ، آفتابی سایه بار ، ما را نواخت . و درنگی کردیم .

بر لب رود پهناور رمز ، رویاها را سر بریدیم

ابری رسید ، و ما دیده فرو بستیم .

ظلمت شکافت ، زهره را دیدیم و به ستیغ بر آمدیم .

آذرخشی فرود آمد ، و ما را در نیایش فرو دید

لرزان گریستیم . خندان ، گریستیم .

رگباری فرو کوفت : از در همدلی بودیم .

سیاهی رفت ، سر به آبی آسمان سودیم ، در خور آسمان ها شدیم .

سایه را به دره رها کردیم . لبخند را به فراخنای تهی فشاندیم .

سکوت ما به هم پیوست ، و ما  “ما “ شدیم.